لبیک اللهم لبیک، به قلم خودم
بسم الله الرحمن الرحیم
#به_قلم_خودم
#اللهم_لبیک
از پله های اتوبوس که بالا رفت صندلی اول خالی بود نشست روی صندلی… کمی احساس درد در قسمت سینه خود می کرد… با دست کمی آن قسمت را مالش داد، بعد سرش را خم کرد گذاشت روی دسته صندلی و چشمهایش را بست…
به زندگیش که از آن60 سالی گذشته بود، فکر می کرد… تمام خاطرات بچگی، نوجوانی، ازدواج و بچه هایش که هرکدام سر خانه و زندگیشان بودند… فکر می کرد که چه کارهایی رو باید می کرده که نکرده و چه کارهایی که نباید….
در همین موقع بود که اتوبوس به ایستگاه آخرش رسید… راننده با صدای بلند گفت: مسافرین عزیز آخرشه…
همه پیاده شده بودند، الا مرد ردیف اول…
راننده آمد بالای سر مرد و گفت: داداش این جا ایستگاه آخره… اما جوابی نشنید… دستش را روی شانه مرد گذاشت… مرد جوابی نداد… انگار مرد سالها بود که در خواب بسر می برد…
او دعوت حق را لبیک گفته بود…
? اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ
? اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ
? اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ
? وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ